بگرد و برای خودت یک "هم پـــــا" پیدا کن ..... ! یک هم پـــای گِلی ..... ! این را فقط هـــمســـفر ها می فهمند ...... !
همسفر هایی که گِلی نشوند ، گم نشوند ؛ زیر ِ باران ، اسیر نشوند ؛ زیر ِ یک آسمان اشک نریزند ، که همـــسـفــر نیستند ..... ! . . فکه.... میان جمعیت و شلوغی ها از بچه ها جدا شدیم و تنها من ماندم و تو.... تا قتلگاه شهید آوینی رفتیم... حاج آقا محمدی برایمان حرف می زد و ما هم با حرف هایش این بغض های کور چندساله را باز می کردیم.... آرام آرام هرکداممان زیر چادرهای سیاهمان اشک می ریختیم و گویی همین "با هم گریه کردنمان" بود که بیشتر به هم نزدیکمان کرد..... وقت بازگشت، من و تو راه را اشتباه رفتیم... ولی این اشتباه رفتن مثل اشتباه رفتن های دنیایی نبود! اشتباه رفتیم و به مقتل رسیدیم دوباره! برای دمی استراحت کردن روی خاک ها نشستیم و به آسمان "فکه" زل زده بودیم و نمی دانستیم که شهید آویــــــنی دوباره به ما اذن ورود داده بود.... گم شدنمان،اشتباه رفتنمان رویایی بود رفیق! آسمانی بود....
.
وقتی عقـل، عــآشق شود، عــ ــــشق ؛ عاقل می شود و ش ه ی د می شوی....! "شهید چمران"
.
گردش خـــــون در رگ های زندگی شیرین است.... اما ریختن آن در پای محبوب، شیرین تر .... و نگو شیرین تر!! بگو بسیار بسیار شیرین تر....! "سید مرتضی آوینی" ...